راتاراتا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

دنیای راتا

هشتمین سالگرد ازدواج من و همنفسم

هشت سال است که با همسری پاک تر از گل و زلالتر از آب زیر یک سقف زندگی میکنم و در کنار او خوشبختی را با تمام وجودم احساس کردم .او دقیقا همان نیمه گمشده من است که باید میامد تا من ..من بشوم و بدان با تمام وجودم دوستت دارم . مرد ترین مرد زندگی من ..به خاطر تمام لحظات شادی که به منو پسرم بخشیدی سپاسگزاریم و تا ابدیت با تو خواهیم ماند ....و یک شب به یاد ماندنی و رمانتیکی را گذراندیم که خیلی خوش گذشت .. ...
27 شهريور 1393

دل است دیگر.........

دل است دیگر..عاشق می شود       بی قرار می شود       دلتنگ می شود هنوز نرفته ای و من به اندازه هزاران سال دلتنگ چشمانت شده ام هنوز نرفته ای و من دیونه نبودنت شده ام .......دل است دیگر دوریت برایش مرگ است مرگ. کسی اینجا حال مرا نمی فهمد ولی امید زندگی من دلم میخواهد وقتی که بزرگ شدی تو بدانی من در این روزهای نبودنت چه کشیدم و می کشم ..دلم میخواهد حسرت چیزهایی رو که ندیدم با دیدن تو براورده شود .دلم می خواهد پاهای نداشته ام باشی تا با داشتن تو غمهای این همه سال یکجا نشستن از یادم برود .دلم میخواهد به آنهایی که با حرفهایشان و زخم زبونشان من را تحقیر میکنند ثابت کنی که من هم انسا...
26 شهريور 1393

خدایا چه کنم؟؟؟؟

خدایا تو بگو با این دل پر درد چه کنم؟ غصه زندگیه خودمو بخورم .غصه تنهایی عزیز دلمو بخورم.غصه دوری از جگرگوشه ام رو بخورم و یا غصه....واقعا خداجون نمی دونم ...خداجون نمی تونم ...مرهمی که می خواهی بده با تمام وجودم خریدارم ولی غم فرزند را نده.هیچوفت نزار غصه خوردنش رو ببینم ...خواهش میکنم.گاهی اوقات احساس تنهایی سرتاسر وجودمو فرا می گیره و اون موقع سر در گم میشم . خدایا ای خدای خوب و مهربانم این بنده حقیرتو یه نگاهی بکن که تمام چشم امیدش به تویه تنهاش نذاری . ...
26 شهريور 1393

امشب دلم خیلی گرفته .........میخواهمش.

دلم گرفته....خیلی گرفته....دلم تنگه ....خیلی تنگه..... عزیزم رو می خوام .قشنگترین ترانه زندگی ام رو می خوام . خدا جون....به خدا من مادرم و دل مادر برای دیدن فرزندش خیلی کوچیکه.نمی تونه زیاد تحمل کنه.خودت اینجوری آفریدی و حالا........... چطوری رو من حساب کردی که بتونم دوری پسرمو تحمل کنم؟ نکنه منو اشتباه گرفتی مهربونم.؟ تو که هیچ وقت منو تنها نذاشتی دیگه تحمل اینو ندارم که ازم دور باشه و همش نگرانش باشم . خسته شدم از اینکه هر روز چند ساعت پسرمو می بینم و دارم کم میارم. خدا جون فقط می خوام بغلش کنم و غرق بوسش کنم .شبها کنارم بخوابه و براش لالایی بخوانم و بوی تنش رو استشمام کنم وصبح با صدای مامانی گفتنش بیدار شم ....
15 شهريور 1393

دل نوشته ای برای پسرم

سلام به عزیزترین زندگی ام .سلام به امید زندگیم .سلام به گرمی عشق مادری به فرزند دلبندم . پسر عزیزم تمام لحظات زندگی ام  را با تو می گذرانم هر چند که با من و در کنار من نیستی ولی یاد تو و عشق تو در وجود من است و لحظه ای از من جدا نمی شود تجسم چهره خندان و زیبایت برایم بسیار دلنشین است و من را چنان بی تاب تو میکند که نم دانم چه کنم ...عزیزکم ثانیه های زندگیم بدون تو بسیار تلخ اند وبه کندی می گذرند ولی وقتی تو کنارم هستی عقربه ها مثل برق حرکت می کنند و من دوباره تنها می شوم و تنها عطر وجود سرشاراز انرژی ات را در خانه استشمام می کنم .دیدن جای خالی تو دلم را مالامال غم و درد میکند.     ...
12 شهريور 1393

یک روز قبل از تولدت

سلام پسرم یک روز قبل از تولدت با هم رفتیم خون تانیا جون و تو با پارسا و پوریا کلی بازی کردی و خوش گذروندی و بعدش بردیمت لب دریا و دلت نمخواست بریم خونه .منو بابایی از خوشحالی تو لذت میبردیم ..دوست دارم ...
26 مرداد 1393