راتاراتا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

دنیای راتا

تبلور عشقی بی همتا

دلبندم ..بازشبی دیگر و بی تابی دیگر مرا فرا گرفته است هر روز بیشتر از روز قبل می فهمم که چه لذت توام با دردی دارد این مادر شدن این حس مادرانه هیچ منطق و زبانی سرش نمی شود وقتی طغیان می کند دیگر نمی توان آن را آرام کرد هیچ قدرتی یارای مقابله با آن را ندارد هیچ دارویی تسکین دهنده آن نمی باشد امشب هم مثل شبهای دیگه نازنینم را در برندارم و این امر که چند روز دیگر صبر کن را نمی فهمم..... و نمی خواهم بفهمم فقط او را می خواهم با چشمان زیبا و محبت وصف ناپذیرش بدون تاخیر.... در همین لحظه می خواهم ولی کسی به من گوش نمی دهد..... به یکباره آنچنان تمنای بودنت را می کنم که ا...
19 مرداد 1393

اواسط 48 ماهگی

پسر گلم ازهمان ابتدای خواسته شدنت تاهمین امروز.هرروز وهرلحظه برایمان روز تازه ای ساختی اینکه آدمو شاد کنی با خنده هات شیرین کاری هات به تفکر وامیداری با رفتارات وعکس العملهات .همه این رفتارها این شادی ها این امیدها بواسطه ی تو در کنارمان پیش میاید من به داشتن تو افتخار میکنم وتنها شوق زندگی من هستی .پسرم دوست دارم همیشه مراقب شادبودنت باشی ومثل مامانت به خاطر دیگران وچیزهای بی ارزش غصه نخوری .من خوشحالم از اینکه تو پسر منی وخدا روشکرمیکنم که به من لیاقت مادر شدن رو داده وامیدوارم بتونم برات مادر خوبی باشم   ...
18 مرداد 1393

شب آرزوها

شب آرزوهاست...قاصدکی به دست باد دادم و عهد بسته ام تا رسیدنش به مقصد، برایت دعا بخوانم . نگاهت به آسمان باشد چرا که من... چرا که من... بهترین آرزوها را برایت به قاصدک سپردم تا به خدا برساند نمی دانم خوشبختی برای تو در چه معنا می شود فقط می دانم خوشبختی وسیعتر از آنست که در ذهنت بگنجد و زیباترین لحظه ایست که می توانی در زندگی درک کنی و من برای تو خوشبختی ات را آرزومندم. . ...
11 ارديبهشت 1393