راتاراتا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

دنیای راتا

دلتنگی های یک مادر

1390/9/14 23:40
نویسنده : مامان لیلا
326 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم....

امروز دلم خیلی گرفته،

کاش بزرگ تر از این بودی که الان هستی

دلم میخواد برات حرف بزنم، حرفهایی که هیچ کس ازش خبردار نشه.....       وجودم، 

 دلم میخواد فریاد بزنم تا گوش آسمون پاره بشه.                                     

دلم میخواد ساعتها اشک بریزم،                                                         

دلم میخواد افسوس روزهایی رو بخورم که باید می بودن ولی چه فایده،

تو کوچکی و غرق در رویاهای شیرین خودت. چه خبر داری از جفای روزگار،

ایکاش انسانها در دوران کودکی خود باقی می ماندند.

ایکاش من هم با تو غرق در لحظات کودکی میشدم.

لبخندت را دوست دارم، چرا که احساسم را جلا میدهد.

تمام هست و بودم:

چقدر سعی می کنم که از حسم باخبر نشی ولی می فهمی از طرز نگاهم . آنوقت خودت را در آغوشم رها میکنی و با لبان کوچکت چند بوسه نازک بر سینه ام میگذاری. گاه گاهی هم خودت را کنار میکشی با چشمانت که یک دنیا سوال داره به لبانم خیره میشوی. منتظری که بگویم و بگریم ولی این مادر است که نمی خواد خاطر کودکش را آزرده کند.

آنگاه با  یک لبخند خشک و سرد مهمانت می کنم ولی می دانم که به قلب کوچکت ننشسته است و باز هم منتظری.

مسیح من: می نویسم تا وقتی که ناگفته احساس مادرت را درک کردی بخوانی و دیگر منتظر نباشی .

پسرم خیلی دوستت دارم . تویی ثمره یک عشق . یک رویا

 

دلتنگی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)